خلاصه کتاب توهم آگاهی | چرا در اندیشیدن تنها نیستیم؟

خلاصه کتاب توهم آگاهی | چرا در اندیشیدن تنها نیستیم؟

خلاصه کتاب توهم آگاهی: چرا هیچگاه در اندیشیدن تنها نیستیم؟ ( نویسنده استیو اسلومن، فیلیپ فرنباخ )

آیا تا حالا فکر کردی که واقعاً چقدر از کارهایی که هر روز انجام می دی سر در میاری؟ مثلاً، می تونی دقیق توضیح بدی که سیفون توالت چطور کار می کنه یا چرا آسمون آبیه؟ احتمالاً ته دلت فکر می کنی که جواب این سوالات رو بلدی، اما وقتی بخوای قدم به قدم توضیح بدی، مغزت هنگ می کنه. ماجرا اینه که ما آدم ها اغلب فکر می کنیم خیلی بیشتر از اون چیزی که واقعاً می دونیم، اطلاعات داریم و همینجاست که کتاب توهم آگاهی: چرا هیچگاه در اندیشیدن تنها نیستیم؟ نوشته ی استیو اسلومن و فیلیپ فرنباخ می آد و یه سیلی محکم به گوشمون می زنه تا از این توهم بیرون بیایم.

این کتاب یه جور بیدارباشه برای همه مون. بهمون نشون می ده که دانش ما چقدر سطحی و وابسته به بقیه ست و چطور این «توهم آگاهی» روی زندگی روزمره، تصمیم گیری ها و حتی باورهای سفت و سختمون تأثیر می ذاره. پس آماده باش که غواصی کنی تو عمق ندانسته ها و بفهمی چطور می تونیم هوشمندانه تر فکر کنیم و کمتر اسیر این بازی ذهنی بشیم.

توهم آگاهی چیه؟ پرده برداری از یک خطای اساسی ذهن ما

اول از همه، بیاید با مفهوم اصلی این کتاب، یعنی توهم آگاهی، آشنا بشیم. شاید فکر کنی که یه دوچرخه چطور کار می کنه رو خوب می دونی؛ دو تا چرخ داره، یه زنجیر، پدال می زنی و حرکت می کنه. اما اگه ازت بخوام توضیح بدی که دقیقاً چطور با چرخش پدال، نیروی لازم به چرخ عقب منتقل می شه یا چطور با فرمان، تعادل حفظ می شه، ممکنه کم بیاری. اینجاست که توهم آگاهی خودش رو نشون می ده. ما فکر می کنیم یه چیزی رو کامل می فهمیم، ولی در واقع، فقط یه درک سطحی ازش داریم و عمق ماجرا رو نمی دونیم.

نویسنده ها به این پدیده می گن «توهم عمق تبیینی» (Illusion of Explanatory Depth). ما در مورد خیلی از چیزها، از یه خودکار ساده گرفته تا عملکرد دولت، این توهم رو داریم. دلیلش هم واضحه: زندگی انقدر پیچیده شده که هیچ کس نمی تونه همه چیز رو تا تهش بفهمه. اصلاً غیرممکنه! مثلاً اگه قرار بود برای هر بار استفاده از گوشی موبایلت، از نحوه ی ساخت تراشه ها تا کدنویسی نرم افزارهاش رو بدونی، هیچ وقت نمی رسیدی زنگ بزنی یا پیام بدی.

اینجاست که پای یه مفهوم خیلی مهم دیگه به میون می آد: «ذهن جمعی» (Community of Knowledge). ما هرگز تو اندیشیدن تنها نیستیم! دانش ما یه جورایی بین خودمون و محیط اطرافمون تقسیم شده. انگار هر کدوممون یه قطعه پازل از دانش رو داریم و وقتی کنار هم قرار می گیریم، پازل کامل می شه. ماری کوری رو یادتونه؟ تنها کسی نبود که رادیواکتیو رو کشف کرد، بلکه این کشف نتیجه ی تلاش ها و تحقیقات دانشمندان زیادی قبل و هم زمان با اون بود. یا نیوتن، قوانین حرکت رو تو یه اتاق دربسته و بدون استفاده از دانش بقیه کشف نکرد. حتی یه هواپیمای مدرن انقدر پیچیده است که هیچ مهندس یا خلبانی به تنهایی نمی تونه از تمام جزئیات اون سر در بیاره. دانش طراحی، ساخت، و پروازش بین صدها نفر و سیستم های خودکار پخش شده.

ذهن ما این توهم رو ایجاد می کنه چون برای بقا و پیشرفت لازمه. اگه قرار بود همه چیز رو خودمون یاد بگیریم، احتمالاً هنوز تو عصر حجر بودیم. این سیستم کمک می کنه که بار فکری کمتری داشته باشیم و بتونیم روی مهارت های خاص خودمون تمرکز کنیم، در حالی که برای بقیه امور، به دانش جمعی اعتماد می کنیم. اما مشکل اینجاست که همین اعتماد، گاهی باعث می شه فکر کنیم خودمون خیلی می دونیم و همین طور توهم آگاهی رو پرورش می دیم.

واقعاً چقدر می دونیم؟ غواصی تو اقیانوس ندانسته های ما

اینکه ما چقدر کم می دونیم، شاید ترسناک به نظر بیاد، ولی نویسنده ها می گن این یه واقعیت طبیعی و اجتناب ناپذیره. جهان انقدر پیچیده ست که هر فردی برای اینکه بخواد به تمام جزئیاتش مسلط بشه، وقت کافی رو نداره. این همون «نادانی ناگزیر» (Inevitable Ignorance) هست. خیلی وقت ها دانش ما در مورد پدیده ها فقط یه پوسته ی بیرونیه و همین دانش سطحی، باعث می شه فکر کنیم که همه چیز رو می دونیم و بیش از حد به خودمون مطمئن باشیم. انگار که فقط اسم یه کتاب رو شنیدیم، ولی فکر می کنیم کل محتواش رو خوندیم و فهمیدیم.

یکی از پدیده هایی که توهم آگاهی رو قشنگ نشون می ده، «اثر دانینگ-کروگر» (Dunning-Kruger Effect) هست. حتماً شنیدین که می گن «ندونسته حرف می زنه» یا «کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره». این اثر دقیقا درباره ی همینه؛ کسایی که تخصص کمی تو یه زمینه دارن، معمولاً خیلی بیشتر از بقیه خودشون رو متخصص می دونن و برعکس، افراد متخصص، گاهی اوقات خودشون رو دست کم می گیرن. مثلاً یه نفر که تازه چند تا مقاله پزشکی خونده، فکر می کنه از یه پزشک باتجربه بیشتر می فهمه و حتی تو تشخیص بیماری ها، برای خودش نسخه می پیچه! این اثر تو آزمایشگاه های روانشناسی و تو دنیای واقعی، بارها و بارها تأیید شده، از دانش آموزها گرفته تا پزشک ها.

دیوید دانینگ می گوید: «ما در دانستن اینکه نمی دانیم خیلی خوب عمل نمی کنیم.» این جمله نشون می ده که خود آگاهی از نادانی هم یه مهارت مهمیه که خیلی ها ازش بی بهره ان.

یه مفهوم جالب دیگه که شبیه توهم آگاهی هست، ولی یه تفاوت ظریف داره، «نفرین آگاهی» (Curse of Knowledge) نام داره. نفرین آگاهی یعنی وقتی ما یه چیزی رو می دونیم، فرض می کنیم که بقیه هم همون رو می دونن. مثلاً وقتی یه آهنگ رو تو ذهنمون می شنویم و با انگشتامون روی میز می زنیم، انتظار داریم بقیه هم آهنگ رو تشخیص بدن. ولی اونا فقط صدای تق تق می شنون! این نفرین باعث می شه نتونیم خودمون رو جای کسی بذاریم که اطلاعات کمتری داره و فکر می کنیم چیزی که برای ما واضحه، برای بقیه هم واضحه. در واقع، تو نفرین آگاهی، ما فکر می کنیم اون چیزی که تو سر ماست، تو سر بقیه هم هست. ولی تو توهم آگاهی، ما فکر می کنیم اون چیزی که تو سر بقیه ست، تو سر ما هم هست! هر دو هم به تشخیص اشتباه ما از دانش خودمون و دیگران برمی گرده.

چرا عقاید ما مثل کوه محکم می ایستن؟ ریشه های مقاومت فکری

تا حالا شده تو یه بحثی گیر کنی و با اینکه ته دلت حس می کنی ممکنه اشتباه کنی، باز هم روی حرفت پافشاری کنی؟ یا دیدی که چطور مردم با شنیدن کوچکترین اطلاعاتی درباره ی یه موضوع، سریعاً یه عقیده سفت و سخت پیدا می کنن و حاضر نیستن حتی یه ذره ازش کوتاه بیان؟ این موضوع دلیل های خیلی جالبی داره که توهم آگاهی بهمون نشون می ده.

یکی از دلایل اصلیش اینه که باورها و عقاید ما فقط یه سری اطلاعات نیستن که تو مغزمون ذخیره شدن، بلکه خیلی عمیق تر با هویت و ارزش های ما گره خوردن. یعنی وقتی کسی باورهای ما رو زیر سوال می بره، انگار هویت خودمون رو زیر سوال برده و همین باعث می شه در برابر تغییر مقاوم باشیم. جامعه هم تو این ماجرا نقش داره؛ ما دوست داریم با کسایی باشیم که شبیه ما فکر می کنن و این باعث تقویت باورهای مشترک می شه. فکر کن اگه هر کسی تو یه جامعه، باورهای کاملاً متفاوتی داشت، زندگی اجتماعی مختل می شد.

از طرف دیگه، ذهنمون پر از «انگاره های علّی پراکنده و اشتباه» هست. یعنی یه سری تبیین های ناقص و غلط تو سرمون داریم که حتی اگه شواهد محکمی هم بر علیه شون باشه، بازم بهشون چسبیدیم. مثلاً شاید کسی معتقد باشه که زمین تخته، و با وجود همه شواهد علمی، باز هم به باور خودش چسبیده باشه. این انگاره های غلط، ریشه ی اصلی خیلی از باورهای غلط و تعصبات هستن و توضیح می ده که چرا پاک کردن یه باور غلط از ذهن آدم ها انقدر سخته.

حالا تصور کن که این آدم ها با باورهای سفت و سخت، تو یه گروه با هم فکراشون قرار بگیرن. چی می شه؟ دو تا پدیده مهم اتفاق می افته: «تفکر گروهی» (Groupthink) و «سوگیری تأیید» (Confirmation Bias). تو تفکر گروهی، افراد برای اینکه با گروه هماهنگ باشن و ازشون طرد نشن، نظرات خودشون رو سرکوب می کنن و حرف گروه رو قبول می کنن، حتی اگه خودشون بهش اعتقاد نداشته باشن. اینطوری، گروه به جای ما فکر می کنه و عقایدش افراطی تر می شه.

سوگیری تأیید هم که دیگه معرف حضوره! ما تمایل داریم اطلاعاتی رو بپذیریم که باورهای قبلی ما رو تأیید می کنه و اطلاعاتی رو که مخالف باورهای ماست، نادیده بگیریم یا حتی رد کنیم. مثلاً تو بحث های سیاسی تو اینترنت، فقط پست ها و اخبار کانال هایی رو می خونیم که با دیدگاه های ما هم خون هستن و اصلاً به حرف مخالف گوش نمی دیم. همین باعث می شه عقایدمون روز به روز افراطی تر بشه و تو یه اتاق پژواک ذهنی گیر کنیم.

برتراند راسل، فیلسوف معروف، یه حرف قشنگی می زنه: «برای آن دسته از عقایدی که با حرارت و تعصب همراهند همواره زمینه و مبنای مناسبی موجود نیست.» و کلینت ایست وود، بازیگر و کارگردان معروف، اینو صریح تر میگه: «افراط گرایی بسیار ساده است، شما موضع خود را دارید و همین. این اندیشهٔ زیادی را نمی طلبد.» این یعنی اغلب اوقات، شدت یه عقیده با عمق درک و دانش ما از اون موضوع رابطه عکس داره و هرچی کمتر بدونیم، بیشتر تعصب نشون می دیم.

توهم آگاهی توی دنیای واقعی: از گجت تا سیاست چه خبر؟

خب، تا اینجا دیدیم که توهم آگاهی چیه و چطور ریشه های عمیقی تو ذهن و باورهای ما داره. حالا بیاید ببینیم این توهم، تو دنیای واقعی و تو حوزه های مختلف مثل فناوری، سیاست، علم و آموزش چه بلایی سر ما میاره و چه پیامدهایی داره.

فناوری های پیچیده: وقتی که نادانی کار دستمون می ده

امروزه با پیشرفت تکنولوژی، وسایل و سیستم ها انقدر پیچیده شدن که حتی متخصص ترین افراد هم نمی تونن از تمام جزئیاتشون سر دربیارن. یه گوشی موبایل، یه خودروی پیشرفته، یا یه نیروگاه اتمی، همه شون نتیجه ی کار هزاران نفر با تخصص های مختلف هستن. توهم آگاهی تو اینجا خودش رو با یه اطمینان کاذب نشون می ده. مهندسان یا طراحان ممکنه فکر کنن که یه سیستم رو کامل می فهمن، در حالی که یه گوشه از دانش اون سیستم، تو ذهن یه گروه دیگه یا تو یه بخش دیگه از فرآیند تولید جا مونده. این شکاف های دانشی، می تونه منجر به فجایع بزرگی بشه. مثلاً خطا تو طراحی یه قطعه هواپیما یا یه نرم افزار حساس، می تونه جون صدها نفر رو به خطر بندازه. مثال بمب هسته ای «میگو» که تو جنگ جهانی دوم استفاده شد، نشون می ده که حتی دانشمندان برجسته هم می تونن قدرت یه چیز رو سه برابر کمتر از واقعیت تخمین بزنن، فقط به خاطر یه سوءتفاهم از خواص یه عنصر مثل لیتیوم-۷. این اتفاق نشون می ده که توهم آگاهی می تونه حتی فاجعه آفرین باشه.

تصمیم گیری های سیاسی: توهمی که بن بست می سازه

سیاست و تصمیم گیری های کلان اجتماعی هم از توهم آگاهی بی نصیب نمونده. توهم آگاهی باعث می شه که رهبران و سیاستمداران، یا حتی مردم عادی، با اطلاعات کم، مواضع سفت و سختی بگیرن و این مواضع، زمینه رو برای بن بست های سیاسی، افراط گرایی و حتی جنگ فراهم می کنه. مثال حمله به پرل هاربر تو جنگ جهانی دوم، نشون می ده که چطور با وجود هشدارهای قبلی و حتی پیش بینی ۵۲ درصدی مردم آمریکا، باز هم توهم آگاهی و عدم درک صحیح از واقعیت ها، باعث یه تصمیم گیری فاجعه بار شد.

وقتی مردم یا سیاستمداران، به جای تحلیل عمیق مسائل، به باورهای جزمی خودشون متوسل می شن و با هم فکراشون تو «اتاق های پژواک» ذهنی گیر می کنن، اوضاع بدتر می شه. هرکسی دیگری رو تأییدکننده ی دیدگاه خودش می بینه و همین باعث می شه مواضع افراطی تر و غیرمنطقی تر بشن. نتیجه اش می شه تصمیمات اشتباه تو امور بین المللی، جنگ ها و نزاع های بی پایان.

علم و آموزش: از شکاف های درک تا راه های بهتر

توهم آگاهی می تونه یه مانع بزرگ برای درک صحیح علم و پیشرفت آموزشی باشه. اگه ما فکر کنیم که همه چیز رو می دونیم، دیگه انگیزه ای برای یادگیری و کاوش نخواهیم داشت. تو آموزش، بخش مهمی از کار، آگاهی از اینه که آیا یه ادعا قابل اعتماده یا نه و چه کسی واقعاً یه چیزی رو می دونه و آیا می شه به حرفش اعتماد کرد. توهم آگاهی باعث می شه دانش آموزان یا حتی پژوهشگرها، دانش خودشون رو بیش از حد ارزیابی کنن و همین موضوع مانع از یادگیری عمیق و تفکر انتقادی می شه.

اما یه رهبر خوب چطور می تونه با این توهم مبارزه کنه؟ نویسنده ها می گن یه رهبر خوب باید بتونه مردم رو نسبت به نادانی شون آگاه کنه، بدون اینکه احساس حماقت بهشون دست بده. چطوری؟ با نشون دادن این واقعیت که همه نادان هستن، نه فقط یه شخص خاص. اگه همه نادان باشن، دیگه هیچ کس احمق نیست! این روش سقراطی، به مردم کمک می کنه با فروتنی بیشتری با مسائل روبرو بشن و تمایلشون به یادگیری و تفکر عمیق تر بیشتر بشه.

چطور گول توهم آگاهی رو نخوریم؟ یه نقشه راه برای فکر کردن هوشمندانه تر

خب، حالا که فهمیدیم توهم آگاهی چقدر موذیانه عمل می کنه و چه بلایی سر تصمیمات و باورهای ما میاره، وقتشه که یه نقشه ی راه برای مقابله باهاش داشته باشیم و هوشمندانه تر فکر کنیم. این بخش، پر از راهکارهای عملیه که نویسنده های کتاب به ما پیشنهاد می دن.

۱. پرسیدن چگونه به جای چه: یه ابزار جادویی

این شاید ساده ترین و در عین حال قدرتمندترین ابزاری باشه که می تونیم استفاده کنیم. به جای اینکه بپرسیم «چی می دونی؟» یا «به چی اعتقاد داری؟»، از خودمون و دیگران بپرسیم «چگونه کار می کنه؟». مثلاً وقتی کسی با قاطعیت درباره ی تاثیر واکسن ها حرف می زنه، به جای اینکه بگی «خب این حرف تو درسته یا غلط؟»، بپرس «لطفاً توضیح بده که واکسن ها دقیقاً چطور تو بدن کار می کنن و سیستم ایمنی رو فعال می کنن؟» یا وقتی درباره ی یه سیاست اقتصادی حرف می زنه، ازش بخواه که توضیح بده این سیاست چطور به بهبود اقتصاد کمک می کنه. این نوع سوال پرسیدن، خیلی وقتا عمق توهم رو برملا می کنه و باعث می شه شدت مواضع افراد کمتر بشه. وقتی می فهمیم که چقدر کم از جزئیات یه موضوع می دونیم، دیگه با اون قطعیت قبل، ازش دفاع نمی کنیم. این روش می تونه تو بحث های سیاسی و اجتماعی که پر از افراط گرایی هستن، خیلی کارساز باشه.

۲. پرورش تواضع فکری: پذیرش محدودیت های دانش

یکی از بزرگترین قدم ها برای مبارزه با توهم آگاهی، پرورش تواضع فکری هست. یعنی پذیرش دائمی اینکه دانش ما محدوده و ما همیشه جا برای یادگیری داریم. سقراط حکیم می گفت: «من تنها یک چیز می دانم، و آن این است که هیچ نمی دانم.» این جمله به این معنی نیست که ما باید بی سواد باشیم، بلکه یعنی باید همیشه در برابر دانسته هایمان شکاک باشیم و فکر کنیم که شاید چیزهایی هست که هنوز نمی دانیم. وقتی این تواضع رو داشته باشیم، از پرسیدن سوال و یاد گرفتن از دیگران ترسی نداریم و کمتر گول ظاهر دانسته های خودمون رو می خوریم.

۳. اهمیت تأمل و تفکر عمیق: خداحافظی با واکنش های شهودی

ما انسان ها اغلب تمایل داریم به جای تفکر عمیق، به واکنش های شهودی و سریع اعتماد کنیم. این واکنش ها ممکنه تو موقعیت های اضطراری به دردمون بخورن، اما تو تصمیم گیری های پیچیده و مهم، اغلب ما رو به خطا می ندازن. نویسنده ها می گن باید بین نتایج حاصل از واکنش های شهودی و نتایج حاصل از تأمل منطقی فرق بذاریم. وقتی یه مشکلی پیش می آد، به جای اینکه سریع قضاوت کنیم یا واکنش نشون بدیم، یه لحظه وایسیم و با تأمل بیشتر بهش فکر کنیم. این کار بهمون کمک می کنه تا از سوگیری ها و تعصبات ذهنی مون دور بشیم و تصمیمات هوشمندانه تری بگیریم.

۴. تعامل با دیدگاه های متفاوت: فراتر از اتاق های پژواک

همونطور که گفتیم، تفکر گروهی و سوگیری تأیید باعث می شه ما تو یه حباب فکری بمونیم و فقط با کسایی ارتباط برقرار کنیم که شبیه ما فکر می کنن. برای مقابله با این موضوع، لازمه که عمداً خودمون رو تو موقعیت هایی قرار بدیم که با افراد دارای دیدگاه های متفاوت گفتگو کنیم. نه برای اینکه اونا رو متقاعد کنیم یا عقایدشون رو عوض کنیم، بلکه برای اینکه خودمون رو در معرض افکار و استدلال های جدید قرار بدیم. این کار بهمون کمک می کنه تا از قفل شدن روی عقایدمون جلوگیری کنیم و دیدگاه هایمون رو از جنبه های مختلف بررسی کنیم. دنیای اینترنت پر شده از اتاق های پژواک که فقط حرف های خودمون رو بهمون پس می دن، اما ما باید آگاهانه از این اتاق ها خارج بشیم.

۵. تقویت مهارت های تفکر انتقادی: ارزیابی موشکافانه

تفکر انتقادی یه مهارت حیاتیه که بهمون کمک می کنه اطلاعات و ادعاها رو بر اساس جوانب مثبت و منفی شون ارزیابی کنیم. یعنی به جای اینکه هر چیزی رو که می شنویم یا می خونیم، دربست قبول کنیم، باید یاد بگیریم چطور منابع رو بررسی کنیم، استدلال ها رو تحلیل کنیم، و دنبال شواهد بگردیم. این مهارت بهمون اجازه می ده که خودمون فکر کنیم، نه اینکه بذاریم گروه یا رسانه ها به جای ما فکر کنن. با تقویت تفکر انتقادی، می تونیم از خودمون بپرسیم: «آیا این ادعا منطقی به نظر می رسه؟ چه شواهدی برایش وجود داره؟ آیا منبعش قابل اعتماده؟»

۶. مهم ترین مهارت برای هوشمندی: تشخیص کی چی می دونه و آیا می شه بهش اعتماد کرد؟

در نهایت، نویسنده ها می گن شاید مهم ترین مهارتی که برای هوشمندی نیاز داریم، این باشه که تشخیص بدیم چه کسی چه چیزی رو می دونه و آیا می تونیم به اون شخص اعتماد کنیم؟ چون بخش زیادی از دانش ما از طریق دیگران به دست می آد، توانایی ما برای شناسایی منابع معتبر و متخصصان واقعی، حیاتیه. این شامل ارزیابی تخصص، صداقت و تعصبات احتمالی اون شخص یا منبع می شه. یادمون باشه، یه فرد تحصیل کرده، نه به خاطر اینکه همه چیز رو می دونه، بلکه به خاطر اینکه می دونه چطور منابع معتبر رو شناسایی کنه و به چه کسانی اعتماد کنه، بهتر از یه فرد ناآگاه عمل می کنه.

با به کارگیری این راهکارها، می تونیم کمتر گول توهم آگاهی رو بخوریم و در مسیر تبدیل شدن به فردی متواضع تر، هوشمندتر و با قدرت تصمیم گیری بهتر قدم برداریم. این سفر، سفر به سمت آگاهی واقعی از محدودیت های دانش خودمونه.

نتیجه گیری: آگاهی از نادانی، قدم اول به سمت دانایی واقعی

خب، رسیدیم به آخر داستان توهم آگاهی. همونطور که دیدیم، ما آدم ها خیلی وقتا فکر می کنیم خیلی بیشتر از چیزی که واقعاً می دونیم، سرمون می شه. این یه توهمه که نویسنده ها بهش میگن «توهم عمق تبیینی» و ریشه های عمیقی تو ذهن جمعی و نحوه ی کار کردن مغزمون داره. ما تو این سفر فهمیدیم که چطور این توهم می تونه روی همه ی جنبه های زندگیمون، از تکنولوژی های پیچیده گرفته تا تصمیم های سیاسی و حتی باورهای شخصیمون، تأثیر بذاره و چطور ممکنه ما رو تو دامی از اطمینان کاذب و افراط گرایی بندازه.

اما مهمترین پیام این کتاب اینه که ما هیچ وقت تو اندیشیدن تنها نیستیم. دانش ما یه جورایی بین خودمون، جامعه و محیط اطرافمون تقسیم شده. این یعنی هوش، فقط تو مغز یه نفر نیست، بلکه یه پدیده ی جمعیه. درک این موضوع بهمون کمک می کنه که متواضع تر باشیم، کمتر روی عقایدمون قفل کنیم و تمایل بیشتری به یادگیری و تعامل با دیدگاه های متفاوت داشته باشیم. راهکارهایی مثل پرسیدن «چگونه» به جای «چه»، پرورش تواضع فکری، تأمل عمیق و تقویت تفکر انتقادی، ابزارهایی هستن که می تونن ما رو از دام توهم آگاهی نجات بدن و به سمت هوشمندی واقعی سوق بدن.

پس دفعه ی بعد که خواستی با اطمینان کامل درباره ی چیزی حرف بزنی، یه لحظه وایسا و از خودت بپرس: «واقعاً چقدر از این موضوع سر در می آرم؟ آیا خودم فهمیدمش یا فقط دارم یه چیزی که شنیدم رو تکرار می کنم؟» همین یه سوال ساده می تونه یه دنیا تفاوت ایجاد کنه و تو رو تو مسیر درک عمیق تر و هوشمندی واقعی قرار بده. خوندن کتاب توهم آگاهی: چرا هیچگاه در اندیشیدن تنها نیستیم؟ برای همه ی کسایی که دوست دارن نگاهی عمیق تر به ذهن خودشون و نحوه ی کارکرد جامعه داشته باشن، حسابی توصیه می شه. حتماً بخونیدش!

مشخصات کامل کتاب:

  • نویسندگان: استیو اسلومن (Steven Sloman)، فیلیپ فرنباخ (Philip Fernbach)
  • مترجم: مینا تربتی، محسن فشی
  • ناشر: انتشارات کتاب کوله پشتی
  • سال انتشار: ۱۳۹۸

این کتاب برای چه کسانی توصیه می شود؟

  • اگه همیشه دوست داشتی درباره ی فرایند فکر کردن و خطاهای ذهنی بیشتر بدونی.
  • اگه گاهی حس می کنی خیلی چیزا می دونی و دوست داری با این توهم روبه رو بشی.
  • اگه تو جایگاه تصمیم گیری هستی یا تو بحث های گروهی زیاد شرکت می کنی و می خوای عملکردت رو بهبود بدی.
  • اگه دنبال راهی برای تقویت تفکر انتقادی و کم کردن تعصبات فکری خودت و اطرافیانت هستی.
  • اگه کنجکاوی بدونی چرا مردم اینقدر روی عقایدشون پافشاری می کنن و چطور می شه این مقاومت رو کم کرد.

کتاب های مشابه برای مطالعه بیشتر

  • تفکر سریع و آهسته (Thinking, Fast and Slow) اثر دانیل کانمن
  • سوگیری ها و کج فهمی ها (The Art of Thinking Clearly) اثر رالف دوبلی
  • خطاهای ذهن: چطور تصمیماتمان را خودمان بگیریم (Mistakes Were Made (But Not by Me)) اثر کارول تواریس و الیوت آرونسون
  • قدرت عادت (The Power of Habit) اثر چارلز دوهیگ
  • نادانی (Ignorance) اثر استوارت آگنو

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "خلاصه کتاب توهم آگاهی | چرا در اندیشیدن تنها نیستیم؟" هستید؟ با کلیک بر روی کتاب، ممکن است در این موضوع، مطالب مرتبط دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "خلاصه کتاب توهم آگاهی | چرا در اندیشیدن تنها نیستیم؟"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه